loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستانک,داستان کوتاه,داستان جالب,داستان باحال,داستان زیبا,داستان آموزنده,داستان بزرگان,داستان حرف,داستان باحال وزیبا,داستان پندآموز,

آخرین ارسال های انجمن

دعا كنيد پدرم شهيد بشه

naser بازدید : 1039 سه شنبه 05 فروردین 1393 : 23:26 ب.ظ نظرات (0)

دختره:فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!

خشكم زد، گفتم دخترم اين چه دعاييه؟

گفت:آخه بابام موجيه!

گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرا دعا كنم شهيد بشه؟

گفت آخه هروقت موج ميگيردش وحال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو و مادر و برادر رو كتك ميزنه!

امامشكل مااين نيست!

گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟

گفت.....بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده،

شروع ميكنه دست و پاهاي هممون روماچ ميكنه ومعذرت خواهي ميكنه.

حاجي ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.

حاجي دعا كنيد پدرم شهيد بشه......

مرسی!

naser بازدید : 894 چهارشنبه 28 اسفند 1392 : 20:20 ب.ظ نظرات (0)

دیگه شورشو در آوردن

اول میگفتن mersi

بعد شد merc

بعد شد mer۳۰

بعد شد mer۲۰+۱۰

دیروز یکی برام پیغام فرستاده ۱۰-۱۵+{۲/ (mer{ (۱۰+۴۰

فکر کنم ۲ سال دیگه معادله ۶ مجهولی و انتگرال میفرستن!

خب بگو ممنون چه کاریه عاخه :|

داستان مسافر وراننده بد دهن (خنده دار)

naser بازدید : 1060 جمعه 09 اسفند 1392 : 16:29 ب.ظ نظرات (0)

یه روز نشسته بودم توتاکسی

یهوراننده تاکسی با یه راننده دیگه دعواش شد

وبهش گفت:بروگمشومردیکه من واسه مسافر اندازه یه گوسفندم ارزش قائل نیستم،

بعد برگشتوبه من گفت سوءتفاهم نشه واس شما قائلم . . . . . . . . . .

هیچی دگ منم ازاین راننده محترم که اندازه یه

گوسفند برام ارزش قائل شد کلی تشکر کردمlaugh

داستان خنده دار چیزی در انسان که 15 برابر میشه

naser بازدید : 1370 جمعه 09 اسفند 1392 : 16:25 ب.ظ نظرات (0)

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﺑﺪﻥ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﺑﺸﻪ ﺳﺎﯾﺰﺵ 15 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﯿﺸﻪ ؟

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺳﺮﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ .

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﻼﺱ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻗﺮﻧﯿﻪ ﭼﺸﻤﻪ ...

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻭﺗﺎ ﺻﻔﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺗﺎ ..

ﮔﻔﺖ ﯾﮑﯿﺶ ﺑﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﻮ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﯼ

ﯾﮑﯿﺸﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ ﻣﻨﺤﺮﻓﻪ ...

ﺑﺎﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺗﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﯾﻪ ﺻﻔﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﺪﯾﻦ ..

ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ؟؟؟ ﮔﻔﺖ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﻗﻌﺶ ﺯﯾﺎﺩﻩ . 15 ﺑﺮﺍﺑﺮ....

داستان عاشقانه دختر 16 ساله

naser بازدید : 1200 سه شنبه 22 بهمن 1392 : 12:15 ب.ظ نظرات (0)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد..

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند،

از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

به ادامه مطلب بروید

 

داستان عاشقانه

naser بازدید : 1074 دوشنبه 11 آذر 1392 : 11:13 ق.ظ نظرات (0)

هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می اورد.یه زندگی پر از مهر و محبت.تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.

داستان آموزنده قلب پیرمرد ومرد جوان

naser بازدید : 1272 شنبه 01 تیر 1392 : 19:18 ب.ظ نظرات (0)

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

به ادامه مطلب بروید

 

داستان عاشقانه پیرمرد وپیر زن

naser بازدید : 1347 شنبه 01 تیر 1392 : 19:12 ب.ظ نظرات (0)

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به

همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او

زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان

رساندند.

به ادامه مطلب بروید

وصیت نامه یه شوهر خسیس

naser بازدید : 1152 پنجشنبه 30 خرداد 1392 : 20:37 ب.ظ نظرات (0)

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود،

قبل از مرگ به زنش گفت:

من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .

او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.

زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
 

داستان خنده دار بگم کیم؟

naser بازدید : 1063 پنجشنبه 30 خرداد 1392 : 20:22 ب.ظ نظرات (0)

یــه بـار هـم مـاشـیـن و بـرداشـتـیـم و بــا بـچـه هـا رفـتـیـم بـیـرون….


حـالا صـدای ضـبـط تـا آخـر زیـاد هـمـه هـم داشـتـیـم مـی رقـصـیـدیـم تـو

مـاشـیـن,خـلاصـه یـهـو یــه افـسـرِ جـلـومـون رو گـرفـت گـفـت بـزن بـغـل…

به ادامه مطلب بروید

پادشاه وروستایی

naser بازدید : 1080 پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 : 8:08 ق.ظ نظرات (0)

در زمان ها ي گذشته ،

پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و

براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد...

داستان بسیار عاشقانه وطنز دختر وپسر

naser بازدید : 1984 پنجشنبه 19 بهمن 1391 : 11:17 ق.ظ نظرات (0)
دختر: مگه قرار نبود روی این نیمکت بشینیم؟ 
پسر: نه بیا روی زمین بشینیم،ببین اینجا خاک داره من از خاک خوشم میاد!
دختر: آخه من رو خاک بشینم لباسم خاکی میشه مامانم میفهمه با تو بودم.

هدف

naser بازدید : 1043 سه شنبه 17 بهمن 1391 : 20:29 ب.ظ نظرات (0)

کمان کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 180
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 406
  • آی پی دیروز : 240
  • بازدید امروز : 3,804
  • باردید دیروز : 343
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,804
  • بازدید ماه : 9,760
  • بازدید سال : 308,317
  • بازدید کلی : 7,388,010